جمعه و شنبه مجبور شدم براي يكي از پروژههام برم تهرون. پاييز تهرون شروع شده. هوا نيمه ابري بود و گهگاهي باد ملايمي ميوزيد و از آلودگي هميشگي تهرون خبري نبود. بابا و مامان و حسام نبودن و رفته بودن نيشابور.
خونهمون سكوت داشت. از همون سكوتهايي كه من توي دوران مجرديم در به در دنبالش ميگشتم تا بتونم از بين اون همه ترافيك و شلوغي و سرعت زياد زندگي مردم توي تهرون، سرم رو بيارم بيرون و يه نگاهي به خودم بندازم. نگار يه سر رفته بود بازار و من صبح كارم رو انجام داده بودم و ظهر رسيده بودم خونه. وقتي توي سكوت خونه، با هوايي كه اون موقع ابري شده بود، فرو رفتم، خيلي دلم گرفت. ياد روزگار تنهايي مجرديم افتادم. ياد همه اون لحظههايي كه موسيقي كيتارو، ونجليس، كريس اسفيريس، بيژن مرتضوي، ريچارد كلايدرمن، ناصر چشمآذر و كامبيز روشن روان، اوج لذتش بود. اون روزهايي كه بيصبرانه انتظار چكيدن يه قطره از آسمون رو ميكشيدم تا از خونه بزنم بيرون و زير بارون تا تجريش پياده برم و برگردم، اون روزهايي كه سعي ميكردم پولهام رو جمع كنم، همش چشمم دنبال دكه روزنامه فروشي براي خريد كارت تلفن باشه و بعدشم تلفن كارتيها رو نشون كنم، اون روزهايي كه با موتور توي خيابون هر كجا دلم ميخواست ميرفتم و همه تهرون رو زيرپا ميذاشتم و هيچ محدوديتي نبود، اون روزهايي كه بيپول بودم، اما با دنياي بيرحم آدم بزرگها هم بيگانه بودم، اون روزهايي كه همهاش برام اندوه و غصه بود... دلم براي همه اون روزها تنگ شد. بعد از ظهر شنبه بود و بايد راه ميافتاديم به طرف يزد، اما اولين باري بود كه اصلاً دلم نميخواست از تهرون برم. من عاشق درختهاي چنار تهرون به خصوص موقع بارون يا برف هستم. يزد اصلاً يه دونه چنار هم نداره...
تهران ديروز (شنبه) يه بويي ميداد كه خيلي دوستش داشتم. خيلي دلم ميخواست چند نفر رو ديروز ببينم كه نشد.
دل در غم عشق مبتلا خواهم كرد
جان را سپر تير بلا خواهم كرد
عمري كه نه در عشق تو بگذاشتهام
تهران ديروز (شنبه) يه بويي ميداد كه خيلي دوستش داشتم. خيلي دلم ميخواست چند نفر رو ديروز ببينم كه نشد.
دل در غم عشق مبتلا خواهم كرد
جان را سپر تير بلا خواهم كرد
عمري كه نه در عشق تو بگذاشتهام
امروز به خون دل قضا خواهم كرد
No comments:
Post a Comment