Tuesday, May 27, 2008

باز هم سهراب

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

3 comments:

Anonymous said...

خيلي خوشحال شدم وقتي كامنتتونو ديدم. از اينكه يادي از ما كرديد خيلي تشكر. من همسرتونو نديدم ولي سلام زياد برسونيد خدمتشون تعريفشونو زياد شنيدم. ولي ميدونيد از يه چيزي بيشتر خوشحال شدم، از اينكه شما اينقدر پر انرژي هنوز مي نويسيد، اون اوايل سر مي زدم اينجا. ولي الان خيلي خوشحالم كه بازم اينقدر پيوسته ادامه ميديد. بازم سر بزنيد. ممنون از لطفتون
پوررضائي
.

Anonymous said...

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است

Anonymous said...

خدا بيامرز بابام اين اشعار رو خيلي دوست داشت: طفيل هستي عشقند آدمي و پري، ارادتي بنما تا سعادتي ببري يا اين يكي رو كه بيا كه وضع جهان را چنان كه من بينم گر امتحان بكني مي خوري و غم نخوري