Monday, January 04, 2010

فروغ

به روايتي ديروز (كه تولد خودمم بود) و به روايتي فردا (15 دي) سالروز تولد فروغ فرخزاده.
با ناهيد حرف زدم، گفت كه پنجشنبه هفته پيش رفته ظهيرالدوله و با همون آهنگ صداي مخصوص خودش گفت كه: خوب بود!
خيلي ياد اون سالي افتادم كه تا بالاتر از مچ پامون توي برف بود و براي اثبات خودآزاري (يا شايدم خود آزادي!) از دربند پياده رفتيم تا ظهيرالدوله، يه مراسم 10 نفره (باورت ميشه؟ فقط 10 نفر) سر قبرش بود. بعدش برگشتيم و رفتيم توي يه كافي شاپ، اومديم يه كم از شعرش رو سق بزنيم، كه ليلا زد توي پرمون و با همون تيريپ مخصوص خودش كاسه و كوزه‌مون رو ريخت به هم. يادش به خير كه چقدر علي اون روز از دست ليلا ريسه رفت! فكر كن! علي كه با حرفاش اونقدر ما رو مي‌خندوند كه عين يه گروه مست لايعقل توي خيابون از خنده تلو تلو مي‌خورديم، از سه تا جمله ليلا جوري مي‌خنديد كه انگار داره تقاص كارش رو پس ميده!!!
واقعاً يادش به خير.
انديشه فروغ رو خيلي دوست دارم. كل فضايي كه فروغ تصوير ميكنه براي من دنياي ديگه‌ايه كه البته اصلاً در حدي نيستم كه حتي بخوام توصيفش كنم.
يه چيزي فهميده بود (يا شايدم ديده بود) كه مي‌گفت تنها صداست كه مي‌ماند...