Monday, November 28, 2005

دلي دارم، دلي بي‌تاب ديدار


نه ديگه اين واسه ما دل نمي‌شه

نه ديگه اين واسه ما دل نمي‌شه

هر چي من بهش نصيحت مي‌كنم،

كه بابا آدم عاقل آخه عاشق نمي‌شه!

ميگه: يا اسم آدم دل نمي‌شه،

يا اگه شد،

ديگه عاقل نمي‌شه!

بهش ميگم: جون دلم!

اين همه دل توي دنياس! چرا،

يه كدوم مثل دل خراب صاب مردة من

خام يه خيال باطل نمي‌شه؟

چرا از اين همه دل،

يه كدوم مثل تو ديوونة زنجيري نيست؟

يه كدوم صبح تا غروب

تو كوچه ول نمي‌شه؟!

ميگه: يك دل مگه از فولاده؟

كه تو اين دور و زمونه

چشمشو هم بذاره،

هيچ چيزي نبينه

يا اگه چيزي ديد،

خم به ابروش نياره؟!

ميگه: هر سكه مي‌شه قلع باشه

اما هر چي قلب شد، دل نمي‌شه

نه ديگه

نه ديگه...

نه ديگه اين واسه ما دل نمي‌شه

نه ديگه اين واسه ما دل نمي‌شه

نه ديگه اين واسه ما دل نمي‌شه

...

...خب ديگه


خب ديگه...

كم‌كَمك داشت فراموشم مي‌شد

مخمل صدات

هق هق گريه‌هات

بارون خنده‌هات...

وقتي رفتي

جا گذاشتي دلتو

با آرزوهام

تنها گذاشتي دلتو

بي‌خبر به كجا؟

كجا جا گذاشتي دلتو؟

حالا كه عاشقت شده دل

چرا تنها گذاشتي دلتو؟

آهاي!

آوازه‌خون!

ديگه نخون كه:

عاشقت منم؛

رفيق گريه‌هات،

همدم تنهاييات منم...