سلام!
اينهايي كه زيرشان نوشته: هيچكس، مال من نيست. مال هيچكسه! اما بهتون بگم، طرف خيلي كارش درستهها! اينجوري نگاش نكنين كه اسم خودشو گذاشته هيچكس. از هموناييه كه به قول سعدي درِ نيستي ميكوبه تا هست بشه. شايد هم يه روز خودش وبلاگ راه بندازه و حسابي ما رو از كار بيكار كنه و همة مشتريا رو بكشونه اونوري!
اما همه جوره خيلي بهش ارادت دارم. شايد هم يه روز يه چيزي در موردش نوشتم.
اين كه از اين!
اين سربازي هم كه تا ميتونه رمق ما رو ميكشه و شخصيت ما رو هر روز مزخرفتر از ديروز ميكنه. هر كس كه گفته وقتي ميري سربازي پخته ميشي، هم راست گفته هم اراجيف! از اون جهت راست گفته كه هر چي زيرآب زني و تملق و چاپلوسي (و در اصطلاح يه كمي زشتش پاچهخواري) و دزدي و از زير كار در رفتن و نامردي كردن و از همهشون بدتر دروغ گفتن و منافق بازي درآوردن و وقت تلف كردن رو ياد ميگيري و خلاصه اشتباهاتي رو كه احياناً پدر و مادرت توي تربيت تو مرتكب نشدن رو تكميل ميكنه؛ از اون جهتش هم چرت و پرته كه اصلاً تحمل مشكلات و شكستن غرور بيجا و از بين رفتن تنبلي و آماده شدن براي ورود به گرگ بازار اجتماع رو بهت ياد نميده. ربطي هم به ارتش و سپاه نداره، سر و ته همشون يه كرباسه. البته نظم و انضباط ارتش بيشتره كه به جاي خودش مصيبتزا هم هست.
من هم الان نزديك يكسال و نيمه كه بدون اراده و اختيار توي لجن فرو رفتم به خاطر يه كارت پايان خدمت دارم دو سال از بهترين لحظهها و ثانيههاي عمرم رو جلوي پاي جناب سروان و جناب سرگرد و جناب سرهنگ و سردار سر ميبُرم. يكي از دوستام ميگفت كه سربازي رفتن مثل اين ميمونه كه بخواي گوشي يه تلفن رو قورت بدي! هم اولش سخته هم آخرش. چه قدر خوبه كه دخترها مجبور نيستن برن سربازي. اگر هم يه روزي سربازي رفتن دخترا اختياري شد، من به تك تكشون توصيه ميكنم اصلاً طرفش نرن كه مساويست با بدبختي دنيا و آخرت.
بگذريم. بيشتر از اين ديگه ارزش نداره كه براش بنويسم.
بعداً دوباره براتون يه چيزايي مينويسم. دوست ندارم وبلاگم خيلي ادبي بشه. اما دلم ميخواد نظرتون رو بدونم. توي اين Blogspot هم كه نظر دادن راحته. پس ما رو شرمندة لطفتون بفرمايين!
فعلاً بايد برم. اسم من هم باشه "تنها". چطوره؟ بهم مياد؟!
No comments:
Post a Comment