Monday, January 07, 2008

... هيچي نمي‌تونم بگم. اصلاً نمي‌توني خوشحالي منو تصور كني. به ياد ندارم كه توي اين 10 سالي كه رفت و آمدم به يزد زياد بوده يا اصلاً توي يزد بودم، اينطور برفي اومده باشه. تازه امسال يه قطره آب هم از آسمون نچكيده بود، تا سه روز پيش كه يه بارونكي اومد. از ديشب ساعت 9 هم باد ـ برف شروع شده و بي‌وقفه ادامه داره!

امروز امتحان پايان ترم آمار داشتم؛ اصفهان. ديشب ساعت 11:30 كه رفتم ترمينال راننده و مسئول تعاوني وايساده بودن كنار اتوبوس، مسافرا هم داشتن توي محوطه برف بازي ميكردن!! از راننده پرسيدم امشب نميرين؟ گفت: اگه مردي تو بيا برو! پليس راه رو بسته و نه سواري، نه موتور، نه اتوبوس، نه هيچ موجود زنده و نه هيچ موجود مرده‌اي نمي‌تونن امشب جايي برن. اتوبوسي هم كه از اصفهان اومده با سه ساعت تأخير (يعني زمان سفر دوبرابر) رسيده! برو شيش صبح بيا اگه اوضاع رديف بود ميريم.

با هزار بدبختي و سرسره بازي رسيدم خونه. توي حياط برف اومده بود و زيرش هم يخ زده بود. براي همين نتونستم ماشين رو بذارم توي پاركينگ، ترسيدم توي سراشيبي سر بخوره و بزنم ماشين صابخونه رو لت و پار كنم!

صبح هم كه ديدم اصلاً درِ خونه باز نميشه! به هر بدبختي بود در خونه رو باز كردم و رفتم ديدم كمِ كم 10 سانت برف اومده و هنوز هم ادامه داره. با مصيبت در ماشين رو باز كردم و ماشين رو روشن كردم. ديدم حداقل تكون كه نمي‌تونم بخورم، حداقل بذار ماشين رو روشن كنم كه سيلندرش يخ نزنه. گذاشتم خوب كه گرم شد و آمپر اومد بالا، عين بچة آدم خاموش كردم و رفتم تو خونه! حالا هم ساعت 6:30 صبحه. تلويزيون رو روشن كردم و نشستم منتظر اخبار.

دو تا نگراني دارم. اول اينكه نگار قراره امشب با قطار بياد يزد. با اين كه ايمن‌ترين وسيله است، اما نكتة مهم اينه كه اينجا ايرانه و مثل شتر هيچ چيزش مثل همه كس نيست!

نگراني دومم هم از امتحانمه. ديشب شنيدم كه امتحان امروز سر جاشه و من هيچ جوري نمي‌تونم خودمو برسونم. حالا چي ميشه خدا داند، اما نكته‌اش اينه كه استادمون موجود «سه نقطه»ايه و كلاً دنبال يه بهانه مي‌گرده كه ملت دانشجو (خودفروخته، عامل بيگانه، اراذل و اوباش، روشنفكر نما و جاسوس) رو بچزونه. چه شود...!

فعلاً برف رو عشق است...

No comments: