Thursday, July 14, 2005

فصل جديد

فصل جديدي گشوده مي‌شود.

از پس هر حادثه،

لَختي را در بهت مي‌ماني،

لختي را در كرختي (شايد)،

به "بي‌چاره" مي‌رسي،

و با دستي سرد از ماندن در كرختي،

سنگين‌ترين برگ‌هاي دفتر را ورق مي‌زني

با مرارتي كه انرژي مي‌طلبد،

و تو با همه‌ات آن را به دوش مي‌كشي،

فصل جديد گشوده مي‌شود:

حادثه‌اي ديگر،

اما خودت مي‌آفريني‌اش

تا ذهنيتي واقعي را تجربه كني،

بي آن كه از پس حادثه چيزي بداني...

هر كجا كه باشي

صبر كن،

وقتي دستت سرد شد،

ايمان بياور كه فصل سرد آغاز شده

و بايد برگي از ردة سنگين‌ترينها

ورق بخورد...

White Winter Snow

2 comments:

Anonymous said...

ta vaghti ke ghalbat garm ast fasl fasle tost ... fasle panjom ...

Anonymous said...

هم خوشحالم كه دوباره داري مينويسي هم اينكه ناراحت اما خوب اميدوارم بتوني با خودت كنار بيايي