نميدانم كه چه بايد، يا اصلاً چه ميتوانم
گفت،
شنيد،
ديد،
كرد...
تمام شد.
"هميشه پيش از آنكه فكرش را بكني فرا ميرسد"
زمان گذشت و دو سال بر من و او و همه سپري شد،
و نتيجة آن همه تلاش و صبر و تلاش و صبر و تلاش و صبر و تلاش و صبر و تلاش و صبر،
اين شد:
او را براي هميشه از دست دادم .............................................................................................
اين هم حاصل عمر من:
"يك،
پشتش (نه جلوش)
تا بينهايت
صـفـرها!"
White Winter Snow
No comments:
Post a Comment