Tuesday, May 24, 2005

Can you see this?

تنة يك درختِ، شايد، ده ساله؛ كه شالي از سرماي مرطوب بر سر انداخته است. وقتي بهتر نگاه مي‌كني: تنه تلاش كرده كه قدش بلندتر شود. پوستش كشيده است؛ اما روي آن نوشته: "خميدگي، امضاء: باد."

درخت، موهايش را رنگ كرده، همين چند وقت پيش بود كه بعد از اولين حمام باران، سرش را توي سطلي از پاييز فرو برد و بيرون آورد. حالا هر تار مويش را با سخاوت به اطرافش، رود، زمين، ديوار گلي، كوچه، و گاهي، به صورتِ خراشيده و فرسودة گيوه‌هاي من، هديه مي‌دهد.

ديوار گليِ يك باغ، كه درختي، فرزند يكي از همان درخت‌ها كه چند سال پيش، شبِ عيد، زمين را كَند و آمد اينطرف آن، تا روي پاي خودش بايستد و با سپردن سرش به باد، صداي درخت در بياورد. ديواري كه پير و فرتوت شده و منتظر سرانگشت سرنوشت است تا بيايد و غرور هفتاد و شش ساله‌اش را قلقلك بدهد و چون مجسمه‌اي، كه شيطنت بچه‌گانه‌اي آن را از گوشة اتاق پذيرايي به وسط اتاق پرت مي‌كند، توي كوچه، روي رود، يا توي باغ، روي دست تابلوي آنطرفِ خودش بيفتد.

همين الآن كه نگاهش مي‌كني، به چيزي فكر نمي‌كند؛ اما ديشب، كه آسمان با همة هنرش سفيد كردن تابلوي زمين را مي‌نوشت ـ و به ديوار كه رسيد، وارياسيون ماهرانه‌اش را اجرا كرد ـ به آن روزها انديشيد كه گِلِ صورتش بوي نويي مي‌داد؛ كه سنگ‌هاي بسته به پايش را توي آينة خيالش مثل خلخال عربي مي‌ديد؛ كه هنوز صداي بچه‌ها، روي آن تكيه نداده بود؛ كه هنوز همه، وقتي از جلويش رد مي‌شدند، خيره خيره نگاهش مي‌كردند و حسرت منظرة آن طرفش را مي‌خوردند... چه قدر غرور بيهوده را به دوش مي‌كشيد.

رود. چند وقت پيش، خداي طبيعت دلش براي زمين و ديوار و درخت سوخت. يك روز، آن وقت‌ها كه درخت شب و روز مي‌خوابيد و ديوار، ديوانه‌وار فرياد مي‌زد تا او را از خواب بيدار كند تا كسي باشد كه هميشه به او نگاه كند، تا آبي بر آتش غرورش بريزد...، يكي از همان روزها چند نفر را فرستاد تا براي زمين، سينه‌ريز بسازند. آنها هم آمدند و اول زمين را حمام كردند. سيل آمد. توي همان حمام بود كه سينه‌ريز را ساختند و به گردنش آويختند و بعد كف كوچه خواباندند و رفتند. توي خواب، زمين غلت زد و سينه‌ريزش، ديگر آن نظم را نداشت. وقتي بيدار شد، ديد كه توي سرش صداي آشنايي مي‌شنود... بقية زمين‌ها آمدند به ديدنش، چه قدر از بي‌نظمي سينه‌ريزش تعريف كردند و رفتند كه خودشان هم توي خواب غلت بزنند. رود، پيچيده بود و خميده بود و از هر جايي، براي خودش يك يادگاري برداشته بود: پاي درخت، كنارِ ديوار، عرض كوچه.

White Winter Snow

No comments: