Thursday, September 24, 2009

...اين نيز بگذرد

داشتم براي لپ تاپم مراسم غبار روبي و عطر افشاني برگزار مي‌كردم، چشمم خورد به يه نوشته، وقتي تا آخرش خوندم فهميدم كه يه روزي خودم نوشته بودمش
اما حالا فقط مي‌تونم يه جمله بگم: اين نيز بگذرد


ديگر حرفي نمانده

ديگر کلامي نيست

و ديگر پرده‌اي که تصوير بکنم

و ديگر شعري

و حتي حسي

ديگر وجودي نيست که بخواهد بسوزد

ديگر بارشي وجود ندارد

و ديگر سرودي

با قايقي شکسته دور مي‌شوم

و اينک به وسط دريايي رسيده‌ام که گرد است

و در اين دريا بي هم نفس

با قايقي شکسته رانده‌ام

ديگر دور شده‌ام

راه بازگشتي نمانده

به پايان رسيده‌ام

شايد کلامم زيبا نبود

شايد حضورم خاطره‌انگيز نبود

ولي مي‌خواستم يک عاشقانه بسرايم

ديگر دير شده است،

حتي براي بازگشت

باز هم شما هستيد و يک دنيا خاطره

گاهي هم از من ياد کنيد

ديگر حرفي نمانده ...



4 comments:

پ ف said...

یه مطلبی، گیریم که هرچیزی نیز بگذرد. چگونه بگذرد؟ اصلن مهمه که چگونه بگذرد یا مهم نیست؟ یا شایدم تا اونجاییش که دست خودمونه مهمه بقیه اش هم مهم نیست چون بالاخره بگذرد؟ بعدش چی؟ کاری باید بکنیم که اینجور نگذرد یا باید انجام بدیم؟ یا شاید تا اونجاییش که دست خودمونه انجام میدیم که اینجور نگذرد ولی بقیه اش رو دیگه کاریش نمیتونیم بکنیم پس فقط تماشا میکنیم که بگذرد؟؟؟؟؟ هان؟

Anonymous said...

سلام
واسه برگشتن هيچوقت دير نيست.
مثله اينه كه دلت رو زنده بگور كردن كه اينطور نواي غمگين داره اتفاقي ديدمت .نوشته ات خيلي بار عاطفي داشت.اما سنگيني كلمات نشان از غم داشت.من ميگم هر طور بخواهي ميتوني بگذروني هر چي گذروندنيه.بهت قول ميدم اگه به خودت تو آينه نگاه كني به ته چشمات ميفهمي كه چه چيزهايي رو خودت گذروندي كه نميبايست ميگذشت پس بگذرون همه چيز رو با توان خودت.
مراقبه خودت باش

F Parsapour said...

مگه ميشه آدمي مثل تو حرف واسه زدن كم داشته باشه. مسئله سر اينه كه خوانندگانت رو قابل بدوني.

F Parsapour said...

مگه ميشه آدمي مثل تو حرف واسه زدن كم داشته باشه. مسئله سر اينه كه خوانندگانت رو قابل بدوني.