
مرهم
کجا ميتوان نهاد
اين کوله بار سنگين سرنوشت را؟
کجا ميتوان قد راست کرد و نفسي تازه نمود،
زير آسمانِ با هم بودن؟
مرهمي ميخواهد اين کهنه زخم،
نشتري براي اين چرکينِ آماس کرده بايد؛
شايد سر باز کند اين تنهايي درون..
تيزيِ تند عشق کجاست؟
نشتري...
تن،
رنجور،
خسته از ناهمواريها؛
دست،
ناتوان؛
پا،
فرسوده؛
ديگر خروش دف نيز به وجد نميآرد،
اين کهنه جامه را؛
وين زخمهها که بر تن رنجور ساز فرو ميآيد،
دمي آرام نميکند روح خسته را؛
مرهمي...
نشتري...
از: گل سرخ
No comments:
Post a Comment