ميانديشم، به جوابي براي سؤال سرنوشتم. کدام ستارة شوم رقم زد اين سياهِ يلدا را؟ وين همه سؤال را؟
کجايي اي روشنايي ناپاک؟ جواب ده اي بخت!
با چشماني غريب، شعله ور ميان هزار توي اين شب، پياش ميگردم؛ كه جوابي بگيرم...
آي! سياهْ قلبِ روشن کجايي؟ گلاية سر ميکند اين دل، اين به خون نشستة يلدا،
که بازياب مرا!
... و من
بياعتنا،
چون مجنونِ به زنجير کشيده،
با نگاهي خيره و هزار تو،
باز داغ سؤالي مينشانم بر جبينش، که من خاليام از جواب و علامت بزرگ آخرِ خط بودن:
اينجا چرايي و اينجا که رايي؟!
از: گل سرخ
No comments:
Post a Comment