
ولي حالا اينطوريها نيست؛ درد دلم شده حرف دل، سينه مالامال شادي است، آميخته با غمي از خاطرههاي آن روزها، حالا کسي هست که هنوز کاملاً بودنش بر صفحة روزگار دلم نقش نبسته، اما وجودش در اين روزگار بر تمام دلم محيط شده؛ حـالا هنوز هم سنگ صبورم، اما سنگ صبور هم دارم...
شکرْ ايزد را سزد!
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان ميفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
وين پريشاني شبهاي دراز و غم دل
همه در ساية گيسوي نگار آخر شد
...
عشقي سراسر شادي را تجربه ميکنم؛ عشقي که اميد دارم در سرتاسر زندگيم جاري باشد. عشقي طولاني، به اندازة ابد، به اندازة خوبي و پاکي نگارم؛ به بلنداي روح بزرگ و عميقي که يزدان پاک در جسم او امانت نهاده
و چقدر خوشبختم،
که نگارم بلنداي چنين روحي را به عشق من ميپيوندد!
و چقدر تلاش بايد،
تا عشقي شايستگي پيوستن با آن ايجاد کنم!
شکرْ ايزد را سزد!
...
رنجِ هر لحظة اين سالها را، چنين پاياني، مطلوب بود. دردهاي مشترکي در راه است و بيرحميهاي زمانه تمامي ندارد. چه توان کرد؟ جز آن، که مقصد را يادمان نرود و دردهايي که درمانشان دردي را دوا نميکند بر زمين بگذاريم و بگذريم...
شکرْ ايزد را سزد، که «رمقم» را «توان» کرد و جاني تازه در همة ژرفناي رگهاي هستيام نهاد.
3 comments:
از طرف هر دو مون. خیلی خوشحالیم. برای تو و سنگ صبورت. الهی که سال خوب و خوش و پربرکتی داشته باشی.
baraye to va negarat !!baraye khoshkhabkhtiyat hamishe 2a mikonam.....
yadat hast ke ruzi goftam emshab mikham ta khode sobh faght barat 2a konam,baraye khoshtakht shodanet khoda!khoda! khoda konam....fekr konam khoda hardomuno dust dasht...
یاد قصه اون دایره ناقصه افتادم که دنبال تیکه خودش میگشت. البته عمرا دلم بخواد آخر این داستان و اون داستان یکی بشه. اما این که نشد. پس کی اپ میکنید.
Post a Comment